سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

سپهر کوچولو

شش ماهگي

ماهه شدم هولااااااااا ديگه بايد غذا بخولم.   وروجك مامان شش ماهگيت مبارك.     ديروز واكسن داشتي صبح ساعت 10:30 با زن عموجون برديمت مركز بهداشت ، قربونت برم كه اينقدر زود ساكت ميشي بعد از اينكه واكسنتو ميزنن.نگران بودم كه تب كني آخه قطره استامينوفن كه بهت ميدم بالا مياري تا الان چند مدل قطره رو امتحان كردم ولي فايده نداشته هيچ كدوم بهت نميسازه.وقتي آوردمت خونه خوابيدي بعداز اينكه بيدار شدي شروع كردي به گريه كردن و جيغ زدن من و بابايي يه جورايي آرومت مي كرديم ولي پاهاتو كه تكون ميدادي دوباره گريه ات شروع ميشد. شب تب كردي چون قطره نميخوري ساعت 12 برات شياف گذاشتم بعد ديگ...
27 تير 1392

سپهر جونم

سلام عزیزدلم ؛ وقتی به دنیا اومدی من و بابایی خیلی خوشحال شدیم تو بهترین و بزرگترین سورپرایز زندگیمون هستی گلم , تو تمام زندگی مایی.   ب عد از هفت روز که از به دنیا اومدنت گذشت واسه سلامتیت تورو عقیقه کردیم.اینم عکس کارت  دعوت عقیقته, پسرم.     اینم عکس ٢٠ روزگیته       عکس ١ماهگی , قربونت برم تا ٣ ماه عادت داشتی موقع خواب پستونک بخوری.           عکس ٣ ماهگی ، اين عروسكتو خيلي دوست داري ولي مثل اينكه اينجا باهاش قهر بودي.         قربون دست...
19 تير 1392

عیدت مبارک

 امروز عید نیمه شعبانه عزیزم ، دیروز طبق معمول هر سال ساعت٧:٣٠ رفتیم امامزاده سرخاک باباجون (بابای بابایی) ولی چون هوا خیلی خیلی گرم بود زود برگشتیم اومدیم خونه شما هم بعد از اینکه یه کم بازی کردی و یه کمم اذیت  خوابت برد . فدات بشه مامان صبح از خواب بیدار شده بودی و آواز میخوندی واسه خودت ، لباس منم میکشیدی که پاشو دیگه چقدر می خوابی. بعد صبحونه خوردیم و زدیم بیرون از خونه آخه برق رفت و خونه خیلی گرم شده بود. الان ساعت ١ظهره خونه مامان جونیم(مامان خودم) اومدیم برای تبریک عید و واسه ناهارم خودمونو اینجا تلپ کردیم       ...
4 تير 1392
1